🟦 وقتی ناسازگاری پاداش میگیرد
گاهی توی یک جمع، چه ساختمون باشه، چه اداره یا تیم کاری، یا حتی دورهمیهای خانوادگی و دوستانه، یک نفر هست که بهجای همراهی و مشارکت، یا ناله میکنه، یا از زیر کار در میره، یا رفتارش دوپهلو و ناسازگاره. اما نکته عجیب اینه که بهجای اینکه طرد یا اصلاح بشه، کمکم میره تو مرکز توجه.
بهش زنگ میزنن، براش جلسه میذارن، براش تخفیف میگیرن و قسط بندی میکنن، از دلش درمیارن. حتی اونهایی که بیشتر از همه دارن زحمت میکشن، شروع میکنن به محبت به اون. انگار که اون، عزیزدردونهی جمعه.
کمکم یه چیز عجیبی شکل میگیره: اون کسی که بیشترین تنش رو ایجاد میکنه، بیشترین توجه رو میگیره. و برعکس اونهایی که مسئولتر و بی دردسرتر هستند تاوان بیشتری میدن.
اینجا یه سؤال مهم مطرح میشه:
چرا ما، ناخواسته، به رفتار ناسازگار پاداش میدیم؟ و این، چه تبعاتی داره؟
این نوشتار دنبال همین مسألهست. ما با هم بررسی میکنیم که چطور یک نفر با نقش بازی کردن، قربانینمایی، ناله یا تفره رفتن، جمع رو میبره زیر سلطهی رفتارش. و مهمتر از اون، نشون میدیم که چرا واکنش ما – دلسوزی، امتیازدهی، یا محبت نابجا – داره وضعیت رو بدتر میکنه.
اما قبل از رفتن سراغ تحلیلهای نظری، بیایم چند داستان تقریبا واقعی از دل زندگی روزمره مرور کنیم. قصههایی از آپارتماننشینی، محیط کاری، جمع دوستان، تیمهای داوطلبانه، و روابط خانوادگی. قصههایی که شاید برای تو هم آشنا باشن.هرگونه تشابه اسمی یا موقعیتی در این داستانها کاملا اتفاقیست.
🟫 ۱. «اون یه واحد لعنتی»
ساختمونی بیستواحدی. همه سر وقت شارژ میدن، جز «واحد ۱۷». آقای آذرنیا همیشه یه بهونه داره: «دستم خالیه»، «ماشینم خرابه»، «بچهم مریضه». اولش همه حرص میخورن، بعد کمکم تغییر میکنن. مدیر ساختمون شروع میکنه تنها با او جلسه گذاشتن. همسایهها براش پیام محبتآمیز میفرستن، یه نفر حتی پیشنهاد میده فعلاً به جاش بریزه.
در جلسات، صدای آذرنیا از همه بلندتره. تهش هم معمولاً ناراضی بلند میشه میره. بقیه هم میگن «ولش کن، عصبیه…».
اینجا ماجرا عجیب میشه: کسی که تعهد نداره، انگار تبدیل میشه به مرکز توجه، نه کسی که داره بار جمع رو میکشه.
🟫 ۲. «نرگس جان نمیتونه امروز بیاد…»
تیم کوچیکی از مربیهای یوگا. خانم نرگس، یکی از مربیها، هر هفته یه روز نمیاد. میگه سردرد داره، حال روانیش خوب نیست، دیشب بیخوابی داشته. هر بار، یکی از بچهها کلاسش رو پوشش میده. هیچوقت هم بابتش عذرخواهی یا جبران نمیکنه.
ولی نکته اینه: وقتی میاد، همه باهاش مهربونن، قربونصدقهش میرن، حرفاشو جدی میگیرن. حتی مدیر باشگاه برای راضی نگه داشتنش، زمان و شرایط کلاسها رو به نفعش عوض میکنه.
تظاهر به شکنندگی، براش قدرت میاره.
🟫 ۳. «بابای بچه مریضه، اما…»
آقای بهرامی تو شرکت یه نیروی قدیمیه. ششماهه که هر هفته یکی از اعضای خانوادش مریضه. یا زنش افسردگی داره، یا پسرش تب کرده. برای همین یا دیر میاد، یا زود میره. هیچکس جرأت نمیکنه ازش انتقاد کنه. بخش منابع انسانی میگه: «نمیخوایم ناراحتش کنیم.»
یه بار هم دیده شد وسط ساعت اداری رفته خرید. گفت رفته داروخانه، اما یه نفر گفت توی بازار دیده بودهش.
دروغی که با رنگ ترحم و خانواده پیچیده میشه، کمتر کسی جرأت میکنه بازش کنه.
🟫 ۴. «من اصلاً نباید تو این شرایط باشم!»
در یه جلسهی کاری، آقای محسنی بلند بلند حرف میزنه، میگه: «من با این همه تجربه، نباید اینجوری تحقیر بشم! اصلاً جای من اینجا نیست!»
همه ساکت میشن، بعضی با ترحم نگاش میکنن، یکی میگه «یه لیوان آب بیارین». بعد از جلسه، یکی از همکارا گفت: «آدم احساس گناه میکنه حتی اگه اون اشتباه کرده باشه!»
این یه جور سلطه از طریق خشمِ مظلومانهست. خودش مظلوم نشون میده ولی درواقع داره کنترل میکنه.
🟫 ۵. «رابطهشون پر از جنگه، اما…»
زوجی تو گروه دوستان هستن که همیشه سر سنگینن با هم. تو جمع، زن میگه «امروز هم با دعوا اومدیم.» مرد میگه: «دیگه خسته شدم، حوصله ندارم.»
دوستان دائم بهشون دلداری میدن، براشون برنامهریزی میکنن، برای «بهتر شدن حالشون» زحمت میکشن.
یه بار که زن نیومد، همه زنگ زدن ببینن حالش خوبه یا نه. درحالیکه یکی دیگه از دوستان که ماهها بود مشکل مالی داشت، کمتر کسی حتی حالشو میپرسید.
ناسازگاری در رابطه، ناخواسته مرکز توجه جمع میشه.
🟫 ۶. «خانم کریمی همیشه دیر میرسه، اما…»
خانم کریمی معلم هنر یه دبیرستانه. از اول مهر هر هفته دو سه بار دیر میرسه، معمولاً هم با قیافهای خسته و چشمهای اشکآلود وارد میشه. میگه خوابش نبرده، حالش بد بوده، بچهش تب کرده بوده.
همکاراش اولش گله میکردن، اما کمکم تبدیل شدن به دلسوز. یکی دفتر حضور و غیابشو امضا میکنه، یکی کلاسش رو نگه میداره. مدیر هم چشمپوشی میکنه چون میگه: «خانم کریمی حساسه، نباید فشار بیاریم.»
یهبار یکی از معلمها پیشنهاد داد موضوع به شورای معلمان کشیده بشه، همه گفتن: «نه بابا ولش کن، خودش مشکل داره…»
اینجا سیستم همدلی، تبدیل به سیستم فرار از مواجهه میشه.
🟫 ۷. «استاد نراقی، ولی هیچوقت سر کلاس نیست!»
دانشکدهی روانشناسی. استاد نراقی، با رزومهای قوی، ولی عجیب. سر کلاس نمیاد، با دانشجوها تماس نمیگیره، نمرهها رو دیر میده. هر ترم چند دانشجو شکایت میکنن. اما وقتی یکی از اعضای هیئت علمی موضوع رو بالا میبره، رییس گروه میگه: «استاد نراقی روحیهی حساسی داره… سال سختی رو گذرونده… نباید هلش بدیم.»
همکارها هم تو راهروها پچپچ میکنن ولی کسی رودررو چیزی نمیگه.
وجههی شکنندگی و «استعداد آکادمیک» با هم قاطی میشن و تبدیل میشن به سپری علیه مسئولیتپذیری.
🟫 ۸. «مهدی همیشه نگران و خستهست…»
شرکت طراحی دیجیتال. مهدی گرافیستیه که هر هفته میگه اضطراب داره، نمیتونه تمرکز کنه، رواندرمانیه. کاراش هم معمولاً نصفهنیمهس یا دیر تحویل میده. ولی جالب اینجاست که هیچکس مستقیم انتقادش نمیکنه.
همکاراش، ناخواسته، ساعت کاری خودشونو تنظیم میکنن که بهش فشار نیاد. گاهی کارای اونو هم میگیرن و میبرن جلو.
مدیر تیم میگه: «نمیخوایم اوضاعش بدتر شه، بذارین راحت باشه.»
ولی در جلسات، مهدی خیلی پررنگ نظر میده، حتی گاهی دیگران رو نقد میکنه.
آسیبپذیری، به ابزاری برای جلوگیری از ارزیابی تبدیل میشه؛ و نقد، فقط حق اونیه که “حالش بده”.
🟫 ۹. «خانم شایسته، نمره نمیده چون دلش گرفته!»
تو یه موسسهی آموزشی، خانم شایسته مربی مشاورهست. ترم تموم شده ولی هنوز نمرهی دانشجوها رو نداده. میگه دلخوشی نداره، مادرش مریضه، افکار مزاحم داره.
مدیر آموزش میگه باید تذکر بدیم، ولی بقیه همکارا میگن: «نه، ناراحت میشه… بذار یه مدت حالشو جا بیاره.»
جالب اینجاست که توی گروه واتساپ مربیان، اون فعالترین فرده، کلی پست انگیزشی میذاره. یه دانشجو میگه: «نمرهم مونده ولی استادم رفته شمال، از طبیعت پست میذاره.»
وقتی تظاهر به «حال بد» مرز بین غیبت و تخلف رو محو میکنه.
🟫 ۱۰. «مهندس پناهی رو کسی بازخواست نمیکنه…»
کارمند ارشد بخش کنترل پروژه. زیاد غیبت داره، گاهی هم وسط پروژهها میره مرخصی استعلاجی. ولی همه میگن «مهندس پناهی یه دورهی سخت رو داره میگذرونه… جدا شده، تنهاست…»
رفتارش هم اغلب طلبکارانهست. وقتی میاد، همه باید شنوندهی درددلهاش باشن. کسی انتظار بهرهوری نداره.
اونم خوب فهمیده که تا وقتی چهرهی رنجکشیدهشو حفظ کنه، کسی دنبال کارنامهی کاریش نمیره.
در بازی «همدل باش یا بیرحم»، دیگران اسیر میشن بین انسانیت و استاندارد.
🟫۱۱. «فرهاد ِهمیشه دلشکسته، همیشه مهمان»
فرهاد ۳۴ سالشه، پسریه با قیافهای مظلوم، و یه لبخند نیمهخجول. همیشه از درد زانو میناله، میگه آرتروز داره. هر روز میگه «کاش یکی بود منو میفهمید»، یا «مادرم هیچوقت دوستم نداشت»، یا «چرا هیچ دختری منو نمیخواد؟»
دور و بریها – از سر دلرحمی یا گاهی عذاب وجدان – شروع کردن براش وقت گذاشتن:
یکی دخترخاله شو معرفی کرد، یکی مهمونیش دعوتش کرد، یکی باهاش رفت کافه، یکی پنهانی با دخترا حرف زد که فرهاد رو “درک کنن.” حتی هر شب براش هزینه میکردن و دعوتش میکردن شام بیرون، به این امید که “شاید حالش بهتر شه.”
ولی چند وقت بعد، مشخص شد فرهاد به بعضی از اون دخترا بیاحترامی کرده و باهاشون بازی میکرده، برخوردش ناپخته و ناپسند بوده. در واقع، پشت اون چهرهی مظلوم، یه جور “حقطلبی پنهان” بود: انگار طلبکار محبت دیگرانه.
وقتی ازش انتقاد شد، گفت: «من که مریضم،من در کودکی محرومیت عاطفی کشیدم،مادر سرد و کنترلگر داشت که نحوه ارتباط با جنس مخالف رو بمن یاد نداده،شما هم درکم نمیکنین…»
و بلافاصله برگشت به همون نقش آشنای خودش: قربانی ِ درک نشده!!
اینجا با یه هیستری پنهان طرفیم، از نوع “هیستری عاطفی منفعل” – کسی که نه با قشقرق، که با ترحمبرانگیزی فضا رو کنترل میکنه.
🟫 ۱۲. «سارا و پیامهای ساعت ۲ شب»
سارا دختری بود که همیشه در جمع دوستانه پیام میداد:
«حالم بده… کاش یکی بیدار بود»
«حس پوچی دارم… اگه مُردم، مقصر خودتونین»
او هیچوقت در گفتوگوهای سالم یا تصمیمگیری گروهی شرکت نمیکرد. اما وقتی دیگران برنامه سفر یا تفریحی میریختند، ناگهان مریض میشد، یا بحران روحی میگرفت، یا دعوا راه مینداخت.
جوری که هر بار، کل گروه ناچار میشد برنامه رو کنسل کنه یا به دلجویی از سارا بپردازه.
این بازی هی تکرار شد، تا جایی که بعضی گفتند:
«بدون سارا نمیریم، چون اون وقت قهر میکنه.»
تحلیل روانی:
رفتار سارا بخشی از یک «الگوی وابستگی-تنبیه» بود. او از اضطراب رها شدن میترسید، پس ناخودآگاه همه را وادار میکرد که به جای استقلال، به مراقبت از او مشغول باشند. با ایجاد بحرانهای عاطفی، در واقع توجه و کنترل را در دست میگرفت.
🟫 ۱۳. «نادر، شاهِ ناتمامها»
نادر همیشه ایدههای عالی برای دورهمی، پروژه، سفر و… داشت. ولی وسط کار، میگفت:
«بیحوصلگیم زده بالا… چرا همهچی افتاده گردن من؟»
در حالیکه تقریباً کاری انجام نداده بود.
بعد از یه مدت، دیگران به جای او کارها را به دوش میکشیدند، و او مثل کسی که لطف بزرگی کرده، فقط تماشا میکرد.
آخرش هم طلبکار میشد:
«هیچکس قدر منو نمیدونه.»
تحلیل روانی:
نادر دچار «خودارجاعی پنهان» بود. تمایل به دیده شدن به شکل «فرد محروم ولی نابغه» داشت. اینگونه افراد برای جلب توجه، باهوش و زجرکشیده جلوه میکنند، ولی مسئولیتپذیری ندارند. از نظر تحلیل رفتار متقابل، در نقش «کودک قربانی» باقی میمونن، تا ناخودآگاه “والد مراقب” در دیگران فعال بشه.
🟫 ۱۴. «مرجان و کاسهی داغتر از آش»
مرجان عضو تازهی گروه کتابخوانی بود. همیشه به حرف دیگران گوش نمیداد، ولی بعد از جلسه، دونهدونه بچهها رو جدا میکرد و میگفت:
«میدونی چرا اونطوری برخورد کرد باهات؟ حسودی میکنه.»
یا
«تو از همهشون بهتر حرف زدی، ولی نادیدهت گرفتن.»
گروه بههم ریخت. اختلافات زیاد شد. ولی مرجان همیشه وسط دعواها، خودش رو کسی نشون میداد که فقط “دلش برای همه سوخته”.
تحلیل روانی:
اینجا با کسی طرفیم که با نقاب حمایتگری، در واقع دنبال کنترل احساسات و وفاداری دیگرانه. رفتار مرجان نشوندهندهی الگویی از «دلبستگی ناسالم» با چاشنی «مثلث کارپمن»ه: گاهی قربانی، گاهی ناجی، و گاهی جلاد – ولی همیشه در مرکز توجه.
🟫 ۱۵. «رضا و خودآزاری نمایشی»
رضا همیشه حرف از «مرگ»، «پوچی»، و «بیارزشی» میزد.
ولی با کمی دقت، همه متوجه شدند که شبها میره مهمونی، پستهای طنز میذاره، یا حتی استوریهای باشگاه میذاره.
اما همین که قرار بود کاری جدی انجام بده، یا مسئولیتی قبول کنه، ناگهان سقوط روحی پیدا میکرد.
دوستانش درگیر تناقضهاش شدن. بعضی باورش کردن و همدلی نشون دادن، بعضی شکاک شدن و گفتن «فیلم بازی میکنه».
تحلیل روانی:
رضا دچار یک شکل از نمایش افسردگی به قصد فرار از بار اجتماعی بود. نه لزوماً با نیت آگاهانه، ولی به مرور فهمیده بود که «ناتوانی» براش سود داره.
اینجا سازوکار تقویت منفی در کاره: هر بار که از مسئولیت فرار میکنه، بلافاصله با محبت و توجه جایگزین میشه.
🟦 ۱۶. «خانم محسنی، معلم همیشه مریض»
در یک مدرسه ابتدایی، خانم محسنی معلم سالخوردهای بود که هر وقت نوبت تصحیح برگهها، حضور در جلسه، یا همراهی با اردو میشد، میگفت:
«دکترم گفته زیاد فعالیت نکنم، پاهام ورم داره.»
یا:
«افسردگیم عود کرده، لطفاً درکم کنید.»
ولی همون خانم رو چند روز بعد میدیدی با دوستانش سفر شمال رفته یا توی جشن تولدها میرقصه.
همکارانش به احترام سن و سابقهاش، سعی میکردن همیشه کارهاش رو انجام بدن، و مدیر مدرسه هم میگفت:
«بذارید حرمتش حفظ شه.»
تحلیل روانی:
اینجا با نوعی سواستفاده ساختاری از شفقت سازمانی روبهرو هستیم. افراد خاصی یاد میگیرن با استفاده از آسیبپذیریِ نمایشی یا «بیمارینمایی»، از انجام وظایف فرار کنن و بار رو به دیگران منتقل کنن. در تحلیل سازمانی، بهش میگن compensated learned helplessness (درماندگیِ آموختهی جبرانشده).
🟦 ۱۷. «دکتر فرخزاد، استاد قربانی»
در یک دانشگاه دولتی، دکتر فرخزاد استاد جامعهشناسی بود که همیشه در جلسات گروه آموزشی شرکت نمیکرد.
میگفت:
«فضای دانشگاه پر از آدمهای خودخواه و بیفهمه. من از این محیط بیمار رنج میکشم.»
از تدریس فرار میکرد، ولی مرتب دربارهی «عدم درک نخبگان توسط سیستم پوسیده» مینوشت.
دانشجوها از تدریس بینظمش خسته شده بودن، ولی مدیر گروه بهش میگفت:
«تو سرمایهای، فقط باید حواست رو جمع کنی.»
تحلیل روانی:
رفتار دکتر فرخزاد رگههایی از نارسیسیسمِ روشنفکرانه داشت، با ترکیبی از victim narrative (روایت قربانی).
با ساختن یک دشمن فرضی (جامعه نادان، سیستم پوسیده)، از خودش رفع مسئولیت میکرد و در عین حال برتری اخلاقیاش را حفظ میکرد.
🟦 ۱۸. «خانم افشار، کارمند همیشه افسرده»
خانم افشار کارمندی بود در یک ادارهی دولتی که همیشه میگفت:
«من از وقتی شوهرم ترکم کرده دیگه دل به کار نمیدم…»
ولی در عمل، مرتب کارمندان دیگر را وادار میکرد که نامهها، گزارشها و کارهای نرمافزاری او را انجام بدهند.
تازه، وقتی مدیر مستقیمش تذکر میداد، همکارها ازش دفاع میکردند:
«اون خیلی لطیفه… دلش شکسته… ولش کن یه مدت.»
در پایان ماه، همون خانم افشار بیشترین مرخصیها و کمترین بهرهوری را داشت، ولی بیشترین حمایت عاطفی را دریافت میکرد.
تحلیل روانی:
در این مورد، خانم افشار از تکنیک روانی «استعفای احساسی» استفاده کرده:
کنارهگیری از نقش حرفهای با تکیه بر روایتهای تراژیک. در روانشناسی سازمانی به این میگن emotional absenteeism (غیبت عاطفی).
این افراد جسمشان سر کار است، ولی روانشان بیرون از مسئولیت.
🟦 ۱۹. «امیر، تکنسین همیشه دلدردی»
در یک شرکت فنی، امیر مسئول تعمیر و نگهداری سیستمهای شبکه بود. اما تقریباً هر هفته، یکی دو روز میگفت:
«معدهم درد میکنه. شاید زخم معدهس…»
یا
«حالم خوب نیست، ولی دارم با زور خودمو میکشم بیام.»
بقیه همکارها برای جبران غیبتهای مکررش اضافهکاری میکردن.
اما توی واتساپ، مدام عکس کوهنوردی، مهمونی و غذاهای لاکچری میفرستاد.
وقتی یکی از کارمندان گفت:
«یعنی چی که مریضی و با دوستدخترت رفتی سفر؟»
امیر جواب داد:
«شماها نمیفهمین اضطراب یعنی چی.»
تحلیل روانی:
امیر با “تعبیر هیجانی شخصی از رنج” سعی میکرد از هرگونه انتقاد فرار کنه. چیزی که بهش میگن subjective illness narrative – یعنی: “تو حق نداری درد منو زیر سوال ببری چون نمیفهمی.”
🟦 ۲۰. «خانم جلیلی، مدیر مهربان ولی بازیخور»
خانم جلیلی مدیر یک مدرسه غیرانتفاعی بود. هر وقت یکی از کارکنان شاکی میشد، یا کمکاری میکرد، او سریعاً به همدلترین نسخهی خودش تبدیل میشد.
بهجای تذکر، میگفت:
«منم یه روزی مثل تو بودم… دنیا نامهربونه… فقط زنده بمون، کار مهم نیست.»
نتیجه؟
نیمی از معلمها عملاً یا سر کلاس نمیرفتن یا فقط گوشی دستشون بود.
محیط مدرسه پر شد از همدردی، ولی بدون نظم.
بچهها آسیب دیدن، ولی خانم جلیلی میگفت:
«ما اینجا اول انسانیم، بعد کارمند.»
تحلیل روانی:
در اینجا با بازی همدلی معیوب مواجهیم. خانم جلیلی، با نیت خیرخواهانه، وارد بازی کارمندانی شده بود که با پنهان شدن پشت احساسات، از پاسخگویی فرار میکردند.
گاهی دلسوزی، اگر بدون discernment (تشخیص دقیق) باشه، به ضد خودش تبدیل میشه.
قربانی نماها چه نوع شخصیتها و اختلالاتی دارند؟
افرادی که بهصورت سیستماتیک از “ناتواننمایی” و “قربانیگری” برای کنترل دیگران استفاده میکنند، معمولاً دچار یکی از این حالات یا تیپهای شخصیتی هستند:
🔸 ۱. شخصیت نمایشی (Histrionic Personality)
نیاز افراطی به توجه.
واکنشهای احساسی شدید، نمایشی و اغلب نامتناسب.
بازیگری عاطفی، اغراق در دردها یا بدبختیها برای جلب ترحم.
مثل فرهاد که هر روز از آرتروز و بیمحبتی مادر و نداشتن دختر میناله، ولی پشت این نالهها، یه عطش به مرکز توجه بودن هست.
🔸 ۲. شخصیت وابسته (Dependent Personality)
نیاز همیشگی به مراقبت شدن.
ناتوانی در تصمیمگیری مستقل.
مثل خانم افشار یا اون معلمی که همیشه بقیه کارش رو انجام میدادن، چون بلد شده بودن از ضعف، حمایت بگیرن.
🔸 ۳. شخصیت مرزی (Borderline Personality)
نوسانات شدید عاطفی.
احساس قربانی بودن دائمی.
ناتوانی در حفظ روابط پایدار.
گاهی افرادی مثل علی یا دکتر فرخزاد، در عمق وجودشون از رها شدن میترسن، ولی با رفتارهای پرخاشگر منفعل یا درگیری هیجانی، دیگران رو دفع میکنن.
🔸 ۴. سایر ویژگیهای شخصیتی شایع:
رفتار منفعل-پرخاشگر (Passive-Aggressive): ناراحتی دارن ولی مستقیم نمیگن؛ قهر میکنن، یا مریض میشن.
آموختگی در درماندگی (Learned Helplessness): خود رو ناتوان جلوه میدن چون براشون مفیده.
طرحواره استحقاق + رهاشدگی: فکر میکنن دنیا بهشون بدهکاره، و همه ممکنه ترکشون کنن، پس باید بچسبن به “دلسوزی دیگران.”
—
چرا گول این افراد را میخوریم؟ چه کسانی بیشتر فریب میخورن؟
🟢 دلایل روانی و جمعی:
✅ ۱. پاسخ شرطیشدهی کمکرسانی
بسیاری از ما از کودکی شرطی شدیم که “اگر کسی ناراحته، فوری باید کاری کنیم.” ما ناراحتی رو با فوریتِ کمککردن معادل میگیریم، نه با پرسش یا تأمل.
✅ ۲. دلبستگی به هویت “آدم خوبه”
خیلی از افراد – بهویژه تیپهای حامی مثل ISFJ یا ENFJ یا تیپهای ۲ و ۹ اینیاگرام دچار نیاز به دیدهشدن بهعنوان «مهربان، فهیم،صلح طلب ،فداکار» هستن.
برای همین هم گاهی حتی مرزهای خودشون رو نادیده میگیرن که مهر تأیید اخلاقی بگیرن.
✅ ۳. شرم از قضاوت شدن
وقتی کسی میگه «افسردهام»، «بیمارم»، «تنها موندم»… ما میترسیم که اگه بهش بگیم “مسئول خودتی” متهم به بیرحمی یا قضاوتگری بشیم.
این ترس، ما رو ساکت و منفعل نگه میداره.
✅ ۴. نقش دستهجمعی در نرمالسازی مسأله
وقتی یکی دو نفر شروع به دلسوزی میکنن، دیگران برای اینکه جدا نیفتن از گروه یا «بد بهنظر نرسن»، به دلسوزی ادامه میدن. اینجاست که «بازی قربانی» به شکل یک عرف سازمانی درمیاد.
🛡 دستورالعمل رفتار جمعی برای برخورد با قربانیگری مزمن
✅ مرحله ۱: شناسایی الگو و ایجاد زبان مشترک
اول باید تیم (یا خانواده، یا دوستان) با هم توافق کنن که:
«برخی رفتارها که در ظاهر مظلومانهست، میتونه شکل پنهانِ کنترل یا اجتناب از مسئولیت باشه.»
مثلاً در ماجرای فرهاد، وقتی بارها خواستید کمکش کنید ولی او با بیادبی دخترها رو بازی داد، باید گروه متوجه میشد که بازی قربانیگریش به پایان رسیده.
✅ مرحله ۲: مرزبندی فردی – حمایت بدون نجات
هر فرد باید یاد بگیره که میتونه “همدل باشه، ولی مسئولیت بر دوش نگیره.”
جملاتی مثل:
«میفهمم حالت بده. اگر خواستی کمک بگیری، این شماره مشاورهست.»
«درکت میکنم ولی امروز نوبت توئه کار رو انجام بدی.»
✅ مرحله ۳: تصمیم گروهی برای توقف چرخه
در مثال شرکت یا اداره، باید کل تیم با هم تصمیم بگیرن که:
کارهایی که بهخاطر بازی قربانی روی دوش بقیه افتاده، دیگه تقسیم نمیشه.
اگر فرد بیمار یا ناراحته، مسیر قانونی یا مرخصی بگیره، نه اینکه در سایهی همدردی، شغل رو از بین ببره.
مدیر هم باید جرئت مواجهه داشته باشه؛ مثل خانم جلیلی که اگر بجای ترحم، گفتوگوی مسئولانه میکرد، مدرسه فرو نمیپاشید.
✅ مرحله ۴: ایجاد روایت متعادل از رنج
مثلاً:
«همه ما گاهی خستهایم، همه رنج داریم. ولی اجازه نمیدیم هیچکس با دردش، دیگران رو قربانی کنه.»
🟩 بیایید اینگونه رفتار کنیم:
مثال ِ فرهاد را بیایید از نوع بررسی کنیم و ببینیم نحوه برخورد اصولی با چگونه است:
بعد از چند ماه تلاش جمعی برای جور کردن دوستدختر برای فرهاد، و دعوتهای مکرر به رستوران، گروه دوستان میفهمن که:
فرهاد نه دنبال رابطه ی واقعی و ازدواجه،و نه ارزش کارهایی که براش میشه رو میفهمه .او قصد جلب ترحم و سواستفاده داره و از ضعف و ناتوانیاش برای گرفتن توجه استفاده میکنه.
تصمیم جمعی گروه :
دیگه دعوتش نمیکنن.
از او میخوان مسئولیت خودش رو بهعهده بگیره.
اگر نیاز به رواندرمانی داره، پیشنهاد میدن، اما نه از جیب و جان خودشون.
نتیجه؟ گروه از “خشم پنهان” و “احساس گولخوردگی” آزاد میشه، و یاد میگیرن مرزدار، همدل، ولی قاطع باشن.
✅ نمونه هایی از پروتکل های صحیح رفتاری :
🔹 ۱. خانم کاظمی – مربی فنی و حرفهای که همیشه حالش بد بود
خانم کاظمی مربی فنیحرفهای بود. همیشه میگفت سردرد داره، کمخونه، مشکلات خانوادگی داره، شوهرش اذیتش میکنه و در کل “نمیتونه کار کنه.”
اما جالب بود که هر وقت جلسهی بازدید یا ارزیابی بود، به طرز معجزهآسا سرحال میشد و کلی کار انجام میداد.
با این حال، در طول سال همهی کلاسهاش رو دیگران میچرخوندن. شاگردا هم چون ترحمشون میومد، اعتراض نمیکردن.
✅ پروتکل رفتار صحیح:
همکاران با هم جلسه گذاشتن و تصمیم گرفتن مرزگذاری شفاف انجام بدن: هرکسی مسئول کلاس خودشه. کمک داوطلبانه، ولی نه دائمی.
به مدیر آموزشگاه نامهای نوشتن با زبان ملایم اما روشن: «احترام میذاریم به شرایط خانم کاظمی، ولی نمیتونیم بار همیشگی رو بکِشیم.»
به خودش هم پیشنهاد کمک حرفهای داده شد، ولی نه باجدهی عاطفی.
نتیجه؟ او یا مسئولیتهاش رو پذیرفت، یا مسیرش جدا شد.
🔹 ۲. امید – همکار بخش منابع انسانی
امید آدم شوخ و خونگرمی بود، اما همیشه با داستانهای غمانگیز میومد سر کار:
از پدر مریض، خواهر افسرده، حقوق کم، دنداندرد و حتی رؤیای مهاجرت که «همه درها به روم بستهس».
در واقع، به بهانهی این قصهها هیچوقت کاری که بهش سپرده میشد رو در موعد مقرر تحویل نمیداد.
هر وقت هم کسی تذکر میداد، ناراحت میشد و میگفت: «تو اصلاً نمیفهمی من چی کشیدم!»
✅ پروتکل رفتار صحیح:
مدیر مستقیمش بهجای واکنش احساسی، یک جدول دقیق از کارهای عقبافتاده تنظیم کرد.
در جلسهی تیمی، قوانین «زمان تحویل، پیگیری، و شفافیت» تصویب شد.
به امید گفته شد: ما همدردی میکنیم، اما عملکردت باید مشخص و قابل ارزیابی باشه.
اگر واقعاً در شرایط بحرانیای هستی، مرخصی استعلاجی یا مشاوره داخلی گزینهی رسمی هست.
🔹 ۳. پریسا – دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی
پریسا همیشه میگفت اضطراب داره. از کنفرانس دادن میترسید، ارائههاشو عقب میانداخت، مدام میگفت دچار حملهی وحشت شده.
همکلاسیهاش بارها جای او کنفرانس دادن، جزوه دادن، حتی مقالهی او رو ویرایش کردن.
اما در گروهدرمانی پایانترم، یکی از بچهها گفت:
«منم اضطراب دارم، اما وقتی پریسا راحت با دوستپسرش سفر میره و اینستاگرامش پر از انرژی مثبته، حس میکنم دارم ازم سوءاستفاده میشه.»
✅ پروتکل رفتار صحیح:
گروه تصمیم گرفت ازین به بعد هیچکس بهجای پریسا کار نکنه.
اگر نیاز به کمک داره، باید شفاف بگه چه نوع کمکی میخواد و تا چه زمانی.
استاد راهنما هم دعوت شد که «ترحم ساختاری» رو به «حمایت هدفمند» تبدیل کنه.
و مهمتر از همه: پریسا دعوت شد به مشاورهی اضطراب واقعی – نه استفاده ابزاری از برچسب اضطراب.
🔹 ۴. آقای طاهری – استاد بازنشستهای که هر روز در دانشکده میناله
طاهری استاد بازنشستهای بود که هنوز هر روز میاومد دانشکده.
همه ازش حساب میبردن چون «سابقه داره، دلش گرفته، تنهاست.»
اما حضور روزانهاش باعث شده بود:
دفتر اساتید برای بقیه جا نداشته باشه
در بحثهای جلسات دخالت کنه.
حتی دانشجوها رو به کلاس خودش جذب کنه!
هیچکس دلش نمیومد چیزی بگه، چون همیشه میگفت: «پیر شدم، دلخوشیم فقط اینجاست.»
✅ پروتکل رفتار صحیح:
مدیر گروه با احترام گفت: استاد طاهری، ما ارزش زیادی برای شما قائلیم، ولی حضور روزانهتون باعث محدودیت فضا شده.
پیشنهاد شد فقط دو روز در هفته بیان، با زمان مشخص.
حتی برنامهی “مهمان افتخاری” تنظیم شد که حضورش معنادار و کنترلشده باشه، نه مزاحم و ناپایدار.
🔹 ۵. نازنین – همکار حسابداری که همیشه «غم» داشت
نازنین آدم بسیار ملایم، مهربون و بیسروصدایی بود.
همیشه میگفت حالم بده، حوصله ندارم، کسی دوستم نداره.
وقتی کار اشتباه میکرد و صندوق نمیخوند، فقط اشک میریخت.
همه فکر میکردن: «بچهمثبته، دلش شکست.» و مسئولیتاشو خودشون انجام میدادن.
اما یک روز مدیر تازهاومده گفت:
«رفتار نازنین همدلیبرانگیزه، اما اگر تکرار بشه، به نابسامانی مالی منجر میشه.»
✅ پروتکل رفتار صحیح:
یک جلسهی تیمی برگزار شد با هدف تنظیم “احساسات در محل کار”.
به نازنین گفته شد: اشکال نداره ناراحت باشی، ولی این ناراحتی نباید مانع عملکرد دقیق بشه.
سیستم بازبینی دوتایی (Double-check) برای صندوقها اجرا شد.
و از روانشناس سازمانی خواستن با او گفتوگوی حمایتی داشته باشه – نه بهخاطر تنبیه، بلکه برای تقویت عملکرد.
🟦 کلام آخر
همدلی و حمایت، زمانی ارزشمند و سازنده است که بهدرستی هدایت شود. وقتی افراد ناسازگار و نقشبازان قربانی، بهجای اصلاح، پاداش دریافت میکنند، تعادل جمعی بههم میریزد و مسئولیتپذیری در گروه فراموش میشود. آنها با بازیهای عاطفی و نالههای دائمی، نهفقط خودشان را از رشد بازمیدارند، بلکه هزینههای روانی و کاری زیادی به دیگران تحمیل میکنند.
راهکار سالم، نه بیمهری، بلکه هوشیاری جمعی است؛ اینکه گروه به یک فهم مشترک از «حد و مرزها» برسد و در برابر سوءاستفادههای عاطفی، قاطع و منسجم عمل کند.
تا وقتی به نالههای ساختگی پاداش داده میشود، صدای مسئولیتپذیری شنیده نخواهد شد.
پس بیایید برای سلامت خودمون و سلامت رابطهها تمرین کنیم با قربانینماها مهربون نباشیم
Leave a Reply