قرنهاست فلاسفه، روانشناسان، شاعران و هنرمندان، یک پرسش محوری را بیپاسخ گذاشتهاند: «زنها واقعاً چه میخواهند؟» فروید در واپسین لحظات عمرش گفت: «میمیرم و هنوز نمیدانم زنها چه میخواهند.» از یونگ تا لکان، از افلاطون تا داستایوفسکی، همه کوشیدند از این راز پرده بردارند، اما آنچه در عمل میبینیم، شکستهای مکرر مردان “خوب” در حفظ رابطه با زنانی است که به ظاهر خواستهای جز احترام، توجه، تعهد و وفاداری نداشته اند.
من در طول سالهای کارم اغلب شاهد این ماجرا بوده ام که مردان خوب که قصد ارتقای سطح زندگی و بالا بردن کیفیت شرایط خانوادگی را داشتند ناجوانمردانه مورد سوتفاهم واقع شده و قربانی گردیدند.آمدند درست کنند ولی ناخواسته خراب کردند .آمدند ثواب کنند ولی بیرحمانه کباب شدند.راز این معضل در کجاست؟مردان چه چیزی را باید بدانند که حتی هنوز در دهه ششم و هفتم زندگی خود موفق به درک آن نگردیده اند.چه رازی و چه سِحری و چه طلسمی بر رابطه ی فروبسته ی آنها با زنی که در ابتدای جوانی شیفته و محو جلال و جبروت و دانش و خرد و ظاهر و باطن این مرد شده بود زده شده است که آن زن را تبدیل به یک انتقامجوی سنگدل و درنده کرده است که تا صحنه ی به خاک سیاه نشستن این مرد مفلوک را نبیند دست از توطئه برای زجر مجدد و شکنجه ی روانی او و ایجاد خسارت مالی و اعتباری و حیثیتی برای او بر نمیدارد.مگر این مردی که دلخوشی اصلیش همسر و فرزندانش بوده است و صبح تا شب در جهت رفاه و آسایش انها تلاش میکرده است،چه کار اشتباهی کرده است که حتی خودش خبر ندارد و هر چه بیشتر فکر و تامل میکند از درک ان عاجزتر میگردد
چرا مردانِ نیک تنها مانده اند
به زعم من مردان نیک بخاطر اسارت در بند وسواس یعنی” اجبار به انجام کار نیک و درست” است که از امر اصلی زندگی زناشویی یعنی در الویت قرار دادن همسر یا پارتنر خود ،غافل می مانند !
این چیزیست که طی چند نوشتار میخواهم به علاقمندان این مبحث با ذکر مثالهای واقعی و بالینی توضیح دهم تا لُبّ مطلب فهمیده شود.
وسواس مردانه برای انجام کار درست چگونه رابطه را نابود میکند؟ شاید راز ماجرا اینجاست: همان لحظهای که مردی تلاش میکند “کار درست” را انجام دهد، دقیقاً همانجاست که بطور نامحسوس و مرموز شروع به فاصله گرفتن از همسرش می کند.
وسواس برای تصمیم اخلاقی، درست، منطقی و مبتنی بر عقل سلیم، مخصوصاً در مردانی که نظام درونی ارزشی و اخلاقی دارند، بهجای آنکه روابط را نجات دهد، بهتدریج آن را خشک میکند.
بگذارید ابتدا با ذکر چند مثال ،مساله را تببین کنم :
چند مثال واقعی از تخریب رابطه بهدلیل وسواس ِ مردانه برای انجلم کار درست:
۱. محمد جواد و قرض عادلانه
محمدرضا در آغاز زندگی مشترکش به پارتنرش کمک مالی بزرگی کرد. بعد از دو سال، برای مدیریت اموالش و حفظ مرزهای مالی، تصمیم گرفت پول را پس بگیرد در ذهنش میگفت: “چون درست اینه که حسابکتاب روشن باشه.”
پارتنرش ازین کار احساس بیاعتمادی، بیمهری و معاملهگری کرد. رابطه ترک برداشت و هیچوقت مثل قبل نشد.
۲. دکتر جلالی و مهمانی فامیلی
دکتر جلالی با وجود نارضایتی شدید همسرش، به احترام عرف خانوادهاش مراسمجشن فارغ التحصیلی برای دختر خاله اش که قبلا کاندیدای ازدواج با او بوده گرفت. “چون این کار احترامه. چون این کار اخلاقیه.” همسرش آن روز گریه کرد و به خانه پدرش برگشت. یک ماه بعد، طلاق.
۳. محسن و قله دماوند
محسن، عاشق کوهنوردی بود و سالها بود که به اینکار علاقه داست و لااقل دو روز در هفته را در ارتفاعات تهران بسر میبرد ، همان روزی که همسرش کسالت جسمی داشت، طبق قولی که به دوستانش داده بود بهتنهایی برای فتح دماوند رفت. گفت: “قراری داشتم. تیم منتظره.ما یکسال برای این روز برنامه ریزی کرده بودیم نمیتونم لغوش کنم که.”
او رفت و چند روز بعد برگشت، ولی رابطهشان دیگه هرگز مثل سابق نشد که نشد ..هر روز دلخوری هر روز سوتفاهم .هر روز رفتن به مطب روانشناس و روانپزشک
۴. علیرضا و مادرش
مادر علیرضا در بیمارستان بستری بود. شب قبل، تولد همسرش بود. علیرضا با استرس بین بیمارستان و مهمانی رفتوآمد کرد. اما ترجیح داد آخر شب کنار مادرش بماند. همسرش هیچوقت فراموش نکرد که “در لحظهای خاص، انتخابش نکرد.”
۵. پیمان و کنفرانس مهم
پیمان باید در همایش شرکت میکرد تا ارتقای شغلی بگیرد. همسرش هم شب قبل دچار حملهی اضطراب شده بود و نیاز داشت شوهرش کنارش باشد. پیمان گفت: “اگه نرم، آیندهمون رو خراب میکنم.” همایش را بُرد، ولی اعتماد همسرش را باخت.
۶. مهیار و احترام به خانوادهی خودش
مهیار برای خواهرش که از کانادا برگشته بود تولد گرفت، همسرش مخالف بود چون آن روز سالگرد فوت مادرش بود. مهیار گفت: “ولی اونا مهمونن و از ایران میرن،میخوام سورپرایزش کنم” بعد از آن روز، سکوت سرد و طولانی در خانه حکمفرما شد.
۷. سهراب و دعوت کاری مهم
دوست مهم و تأثیرگذاری از سهراب دعوت کرده بود که با هم شام بخورن. همسرش آن شب سورپرایزش کرده بود با شمع و غذا. سهراب با منطق کسبوکار رفت. “این فرصتها همیشه نیست.” زن، آن شب شکست.
۸. نادر و عکس با همکار
نادر با همکاران خانم در اداره عکس گروهی انداخت. بعد در جواب اعتراض همسرش گفت: “مگه اشکالی داره؟ همه بودن خب. عقلانی نگاه کن.” همسرش به ظاهر گفت باشه اشکالی نداره، اما دلش ترک برداشت. بعد از مدتی دچار وسواس شدید و اضطراب نسبت به زنان اطراف نادر شد.
۹. کاوه و کلاس ورزش
کاوه دو شب در هفته کلاس ورزش داشت. همسرش گفت دلش تنگ میشه. کاوه گفت: “من باید سالم باشم، برا همینه که ورزش میکنم.” چند ماه بعد، همسرش افسردگی گرفت و احساس «بیاهمیتی» کرد.
۱۰. احسان و سکوت اخلاقی
در مهمانیای که حضور داشتند، یکی از آشنایان به همسرش طعنه زد. احسان، با منطق حفظ آبرو و نرفتن به جنگ، سکوت کرد. “جا، جای بحث نبود.” زن، تمام راه برگشت سکوت کرد. بعدتر دچار حملات اضطرابی شد.
چرا مردان خوب بیشتر از مردان زبانباز، همسرشان را از دست میدهند؟
در مثالهای بالا مشاهده کردید که مرد خوب، تلاش میکند تصمیم اخلاقی بگیرد، عدالت را رعایت کند، انسانیت را در اولویت قرار دهد، و همیشه مطابق با عقلانیت و عرف عمل کند. اما همین ویژگیها، اگر با انعطاف عاطفی همراه نباشد، در برابر میل و گرایش درونی زنانه شکست میخورند. زیرا زن، بیش از آنکه به درستی رفتار توجّه کند، به جهتگیری میل مرد توجه میکند. زن نیاز دارد “ابژه میل” مردش باشد. نیاز دارد ببیند مردش او را بر جهان ترجیح میدهد، حتی اگر ترجیحش منطقی نباشد.
راز مگو این است.. رازی که از دل تجربه بالینی و زندگی واقعی بیرون آمده اینکه: مردی که در لحظات حساس زندگی، منطق و کمالگرایی را بر میل همسرش ترجیح دهد، ناخواسته در حال از دست دادن آن رابطه است. چون زن در این لحظات، نه دنبال تصمیم درست، بلکه به دنبال این است که ببیند “آیا برای مردش، نقطه اولویت هست یا نه؟”
زنها مدام مردشان را امتحان میکنند:
آیا من را به مادرش ترجیح میدهد؟
آیا من را به دوستش ترجیح میدهد؟
به سفر، ورزش، کار، یا حتی عقلش؟
آیا من اولویتم؟
زن بهدنبال پاسخ احساسی است، نه منطقی. او با ناخودآگاه مرد ارتباط دارد، نه با اصول رفتاریاش. او نمیخواهد ببیند مردش تصمیم درست میگیرد، میخواهد ببیند تصمیمش از کجا آمده: از میل به او یا از ترس از قضاوت اجتماع؟
🧠اما از منظر روانشناختی چرا مردان “خوب”، “منطقی” و “اخلاقی” بیشتر از همه زنشان را از دست میدهند؟
در نگاه اول، عجیب است. مردانی که وفادارند، راستگو، وظیفهشناس، فداکار، حتی تحصیلکردهاند — چرا بیش از دیگران با سردی، بیمیلی یا ترک رابطه مواجه میشوند؟
مگر نه اینکه اینها ویژگیهای یک شریک ایدهآل هستند؟
پاسخ، در ناهماهنگی عمیق بین ذهن مردانه و روان زنانه است.
💬 اصل اول: عشق زنانه از “برتری منطق” نمیگذرد
زن، نه قربانی عشق است و نه پیرو منطق.
او «سوژهای است که میخواهد موضوع میل باشد». و اگر حس کند که در لحظهای خاص، منطق، اخلاق یا عرف، بر میل شخصی مرد به او اولویت یافته، در ناخودآگاهش این معادله شکل میگیرد:
> «او بیشتر به درستی فکر میکند تا به من. پس من در مرکز نیستم. پس ارزش ندارم.»
در حالی که مرد فکر میکند:
«من برای رابطهمان فداکاری کردم. کار درست را کردم.»
اما زن حس میکند:
«او برای یک اصل عمومی، من را کنار گذاشت. حتی اگر به نفعم بوده باشد، باز هم انتخاب نشدم.»
🧩 اصل دوم: زن به انتخاب شدن نیاز دارد، نه فقط تأمین شدن
خیلی از مردان خوب، تمام وظایف تأمین را انجام میدهند: پول، ثبات، امنیت، برنامهریزی. اما چیزی حیاتی را از یاد میبرند: زن باید احساس کند که "میان همه"، او ترجیح داده شده. حتی نسبت به عقل، نظم یا برنامه. در روان زنانه، حتی فداکاری هم اگر به بهای نادیده گرفتن میل باشد، زخمی میزند که دیر خوب میشود. 🧨 اصل سوم: زن تحمل میکند، تحمل میکند… و ناگهان میرود بسیاری از مردان منطقی با یک پدیدهی غریب روبهرو شدهاند: «همه چیز عادی بود، ناگهان سرد شد و گفت دیگه نمیخوام ادامه بدم. بدون دعوا، بدون نشانه.» چون این ترک، نتیجهی یک اتفاق نیست. حاصل صدها لحظهی کوچکیست که زن احساس کرده انتخاب نشده. لحظههایی که مرد فقط "کار درست" را کرد — و زن دید که در این معادله جایی ندارد.
💡 تفاوت مردان خوب و مردان دلخواه زنان
مرد خوب میگه :”من باید درست رفتار کنم.”
ولی مرد مطلوب میگه :”من تو رو میخوام، حتی اگه اشتباه کنم.”
مرد خوب عقل را ارج مینهد ولی مرد مطلوب میل را در اولویت میگذارد
مرد خوب میپرسد: “چی خوبه؟” ولی مرد مطلوب میپرسد: “چی دلت میخواد؟”
مرد خوب درگیر حفظ اصول است ولی مرد مطلوب :درگیر حضور واقعی است
🔍 مردان “عاقل” از کجا یاد گرفتهاند که بهجای زن، عقل را انتخاب کنند؟
اگر بخواهیم ریشهی این نوع از انتخاب را بشناسیم، باید به چند منشأ مهم در درون و اطراف یک مرد نگاه کنیم. این انتخاب ساده نیست؛ از ناخودآگاه تغذیه میشود. از جاهایی که خود مرد هم شاید نداند چطور در او نهادینه شدهاند.
۱. تربیت خانوادگی و «فرزند خوب بودن»
بسیاری از مردانی که در زندگی زناشویی شکست میخورند، در کودکی «فرزند خوب»ی بودهاند.
آنها یاد گرفتهاند که با رعایت قانون، با انجام کار درست، با احترام به پدر و مادر، با درک شرایط، با ساکت بودن در مواقع حساس، مورد محبت قرار بگیرند.
در نتیجه: در ناخودآگاهشان، جایزه همیشه برای “کودک معقول” است. نه برای کودک آزاد، نه برای کودک شاد، نه برای کودک جسور.
همین الگو را در رابطه با زنشان تکرار میکنند.
وقتی همسرشان از آنها میخواهد «به من نگاه کن، منو انتخاب کن، بیخیال اون قانون شو»، مرد وحشت میکنه. چون یاد گرفته خلافقانون بودن مساوی با تنبیه یا طرد شدن است.
۲. آموزههای دینی یا اخلاقی افراطی
در بسیاری از مکاتب دینی یا عرفی، مرد خوب کسیست که فداکار باشد، اهل گذشت باشد، اصولگرا باشد، و مهمتر از همه: تابع عقل و اخلاق.
اما این نسخه، جای عشق را نمیشناسد.
زن، عشق را از درون رابطه حس میکند، نه از تطابق آن با تعالیم بیرونی.
مردی که فکر میکند باید اصول اخلاقی را بر میل زن مقدم بدارد، خیلی زود به این نقطه میرسد که:
> «من همهی کارهای درست رو انجام دادم. چرا باز هم راضی نیست؟ چرا داره میره؟»
چون زن اصول نمیخواهد. زن خودش را میخواهد.
۳. نظام تحصیلی و عقلمدار
از دوران مدرسه به پسرها یاد میدهند که فکر کن، تحلیل کن، درست انتخاب کن، آیندهنگر باش.
به آنها نمیگویند: احساساتت رو بفهم. زنی که دوستش داری فقط دنبال ثبات نیست، دنبال «جایگاه در قلب تو»ست.
بنابراین، وقتی مردی با انتخابی روبهرو میشود که در یکسو زن و در سوی دیگر عقل یا آینده یا نظم قرار دارد، با خودش میگوید: > «من اگر زنم رو الان ببرم مسافرت، ولی کارم عقب بیفته، اشتباه کردم.» در حالیکه زن از درون میگوید: > «اگر الان ترجیحم نده، پس من کی هستم براش؟»
۴. شرم مردانه از هیجان
یکی از پنهانترین دلایل، شرم مردانه از میل، احساس، هیجان، یا حتی نیاز عاطفی است. مردانی که در کودکی یاد گرفتهاند: «مرد که گریه نمیکنه» « دل به دریا زدن یعنی بیعقلی» «باید خونسرد باشی» «باید حواست به همه باشه» در بزرگسالی نمیتونن بگن: > «من زنم رو میخوام، حتی اگه بقیه قضاوتم کنن.» و این یعنی همانجایی که باید از عقل دل بکنند و عشق را در آغوش بگیرند، ترجیح میدهند منطقی بمانند — و دقیقاً همانجا، عشق را میبازند.
🧨 نتیجهگیری این بخش:
مردانی که «کار درست» را بر «زن درست» ترجیح میدهند، معمولاً به خاطر گذشتهشان، سیستم تربیتی، شرم فرهنگی، یا منطق تحمیلشده، قربانی وفاداری به قانون میشوند.
اما رابطه با زن، تابع قانون نیست. تابع میل است.
و میل، اگر شنیده نشود، زن را از پا درمیآورد و مرد را بیخبر رها میکند.
یکبار دیگه بیایید تا از نزدیک ده قصهی واقعی دیگر از مردانی که در الویت بودن زن را با “عقل سلیم” عوض کردند را تماشا کنیم
۱. مردی که نرفت فرودگاه
او همه چیز را چیده بود برای جلسهی کاری فردا.
زنش گفت: «اگر برات مهمم، بیا دنبالم فرودگاه.»
مرد جواب داد: «عزیزم نمیشه، فردا ارائه دارم، ذهنم رو از دست میدم.»
زن خندید و گفت: «باشه، موفق باشی.»
او آمد، اما برای همیشه سرد شد.
نه به خاطر فرودگاه، بلکه چون فهمید نمیارزد که کسی کارش را بهخاطرش به هم بزند.
۲. مردی که تولد زن را بهخاطر وام فراموش کرد
یک پرداخت مهم وام، دقیقاً در روز تولد همسرش بود.
زن گفته بود: «این اولین تولدیه که با هم هستیم.»
مرد رفت بانک. عصر که برگشت، زن فقط یک جمله گفت:
«حالا میدونم که اولویتهامون فرق میکنه.»
مرد بهنظرش تصمیمی منطقی گرفته بود.
زن؟ دیگر حتی شمعها را فوت نکرد.
۳. مردی که وقتی زن گریه میکرد، مشاوره گرفت
زن گفته بود: «من دارم میمیرم از بیتوجهی.»
مرد اما رفت با یک مشاور صحبت کرد که چطور با زن افسردهاش رفتار کند.
مشاور گفت: «برای چند هفته محبت کن.»
زن، قبل از پایان هفته اول، رفته بود.
چرا؟ چون فهمیده بود او نمیبیند، فقط میخواهد راهحل اجرایی کند.
۴. مردی که با مادرش مشورت کرد
زن گفته بود: «نذار مادرت هر دفعه اینجوری باهام حرف بزنه.نزار به من طعنه بزنه»
مرد گفت: « مامانم اینطوری نیست .تو دچارر سو تفاهمی.»
وقتی برگشت، زن رفته بود.
زن فقط دنبال یک نفر بود که کنار او بایستد، نه روبهرویش.
۵. مردی که گفت الان وقتش نیست بچهدار بشیم
زن گفته بود: «من آمادهم، بیشتر از این نمیتونم صبر کنم.»
مرد جواب داد: «شرایط مالیمون هنوز مناسبه نیست، بذار دو سال دیگه.»
دو سال بعد، زن دیگر حتی نمیخواست با او همخانه باشد.
نه بهخاطر بچه. بلکه چون احساس کرده بود میل زنانهاش برای مردش بیاهمیته.
۶. مردی که به زن گفت “من همهچی رو برای آرامش تو ساختم”
او همه چیز را برنامهریزی کرده بود: خانه، درآمد، ثبات.
زن فقط یکبار گفته بود: «تو منو نمیبینی.»
مرد با خشم جواب داد: «من همه چی رو ساختم برای تو!»
زن در سکوت رفت. چون فهمیده بود:
«او با خودش و ذهنش زندگی کرده، نه با من.»
۷. مردی که همیشه در تماس بود، اما هیچوقت در لحظه نبود
مرد هر روز زنگ میزد. پیام میداد.
اما وقتی زن میخواست حرف بزند، او عجله داشت، کار داشت، حوصله نداشت.
زن گفت: «میدونی، من فقط یهبار خواستم که دو ساعت کامل مال من باشی.»
و مرد با تعجب گفت: «مگه نمیبینی دارم همهجا حواسم هست؟»
زن رفت. چون دیده بود:
> «همیشه هست، ولی هیچوقت نیست.»
۸. مردی که در دعوا به جای عذرخواهی، منطق آورد
زن گفت: «ناراحتم از رفتارت.»
مرد گفت: «ببین من منظوری نداشتم، منطقی که نگاه کنی…»
زن گفت: «نه، اینجا جای منطق نیست. فقط بگو میفهمم، ببخش.»
مرد نتوانست.
زن هم دیگر نخواست.
۱۰. مردی که هیچوقت خطر نکرد
او همیشه محتاط بود. همیشه حسابشده.
زن چند بار گفت: «بیا تصمیم جدید بگیریم، شهرمون رو عوض کنیم، بیا بریم یه جای دور…»
مرد گفت: «نمیتونیم بیگدار بزنیم.»
زن گفت: «من فقط میخواستم ببینم که برای من حاضری ریسک کنی.»
پاسخش را گرفت. و رفت.
🎯 نتیجهگیری این بخش:
در هیچکدام از این قصهها، مرد آدم بدی نبود.
در همهشان، مردها فکر میکردند که دارند کار درستی میکنند، تصمیم درست، عمل درست.
اما زنها رفتند.
نه چون کار مرد اشتباه بود، بلکه چون انها، زن را ندیدند؛ قلبش را نشنیدند؛ خواستهاش را حس نکردند.
درست است که در بیشتر این مثالها مرد در حال انجام کار منطقی و حساب شده است.و منظور ما این نیست که رفتار غیر منطقی را تایید کنیم.
ولی باید بپذیریم که مراوده با یک زن به اصولی فراتر از منطق و استدلال نیاز دارد
تکیه بر تاب و توان کم کن که در میدان عشق
آن ز پا افتاده ای وین بینوایی بیش نیست (رهی معیری)
Leave a Reply