برای درمان ِ مشکلات عصبی به چه کسی مراجعه کنیم؟

متخصص اعصاب و روان

گاهی بعضی از مراجعین می پرسند:که برای درمان اختلالات روانی مانند اضطراب ، ترس، خشم و یا افسردگی  باید به چه متخصصی مراجعه کنند؟

این سوال به جا و خوبی است. چون که به نظر می رسد در این مورد ، نوعی سردرگمی در جامعه ما وجود دارد.

به چه کسی مراجعه کنیم؟
به چه کسی مراجعه کنیم؟

به عنوان نمونه، تعدادی از مراجعین ما، با تصور اینکه اختلالات روانی ناشی از به وجود آمدن یک مشکل و آسیب جسمی در مغز می باشد، برای بار اول به اشتباه به متخصصین جراح مغز (نروسِرجِن)و یا به متخصصین مغز و اعصاب (نورولوژیست) مراجعه می کنند و شاید این تصور را دارند که درست مانند بیماری های جسمی با انجام روش هایی مانند جراحی و یا آندوسکوپی و غیره، ریشه مشکلات آنها به صورت عینی و بوسیله روش های پزشکی تشخیص و درمان می شوند.

در صورتی که باید آگاه باشیم که متخصصین فوق، برای درمان اختلالات ساختاری مغز که بخشی از بافت مغز دچار آسیب شده است، آموزش دیده اند و نه اختلال هایی که ریشه در روان فرد دارد و به طور چشمی و عینی قابل ملاحظه نیست.

به عنوان مثال، تومورهای مغزی، بیماری ام اس (Ms)، صرع یا تشنج مغزی و ضربه های مغزی بیماری هایی هستند که ما برای درمان آنها باید به متخصص مغز و اعصاب (نورولوژیست) مراجعه کنیم.

ولی در مورد اختلالاتی مانند اضطراب، ترس بیمارگونه، هراس، بدبینی، افسردگی، کج خلقی، وسواس، خشم غیر قابل کنترل، اختلالات رفتاری کودکان، بیش فعالی کودکان و … مراجعین را باید در وهله ی اول به مجموعه ای که در آن روانپزشک و همینطور روانشناس وجود دارد ارجاع داد.

به نظر می رسد، با انجام یک کار خوب تیمی توسط  روانپزشک و روانشناس، مشکل بیمار به خوبی درک ، فهمیده و درمان می شود.

نویسنده: دکتر پرویز علی وردی (روانپزشک)

_پی نوشت:در دنیای اطلاعات کپی برداری بدون ذکر منبع،عملی غیراخلاقی بوده وتفاوتی با دزدی ندارد.

 

31 Comments

  1. سلام آقای دکتر
    من خانمی ۳۵ ساله هستم از کودکی کمی حساس و مضطرب بودم در دوران نوجوانی اضطرابم شدت پیدا کرد که با روان درمانی کنترل شد در سی سالگی دچار اختلال اضطراب فراگیر شدم طوری که یک ماه و نیم خوابم نمیبرد اضطرابم تبدیل به وسواس فکری شده بود همه راهکارهارو امتحان کردم که بدون دارو کنترلش کنم اما بهم غلبه کرد چون قصد بارداری داشتم نمیخاستم دارو بخورم در نهایت قید بارداری رو زدم پیش متخصص اعصاب و روان رفتم و دارو گرفتم پارکستین ۲۰ و آلپرازولام۵. پنج شش ماه خوردم و کاملا خوب شدم و دوران قطع دارو باردار شدم و اضطرابم برگشت با کمک دکتر با مصرف داروهای کنترل شده و ضعیف به سختی بارداری رو پشت سر گذاشتم ولی بعد از زایمان حالم بدتر شد طوری که تصمیم گرفتم دارو مصرف کنم و شیر ندم دچار استرسهای شدیدی میشدم
    روانپزشک برایم دلوکستین ۳۰ و آلپرازولام۵. تجویز کرد و خوردم و تونستم به زندگی عادی برگردم الان چهار ساله دارو مصرف میکنم روزی یک عدد دلوکستین ۳۰ و شبی نصف آلپرازولام نیم
    سه هفته پیش دکتر دلوکستین ۲۰ برام تجویز کرد و آلپرازولام رو گفت مواقع لزوم بخور کم کم کمش کن
    الان که سه هفته هست دلوکستین ۲۰ میخورم دوباره اضطرابم رو نمیتونم کنترل کنم الان سه چهار روزه دچار تنش هستم با کوچکترین تغییری سریع دچار اضطراب میشم و کنترل ندارم یعنی مضطرب که میشم هی بیشتر و بیشتر میشه دچار تپش قلب ، دلهره و ضعف و بی حالی میشم و از دستم خارجه
    سوالی که دارم اینه من تا آخر عمرم باید دارو مصرف کنم و به دکترم بگم همون دوز قبلی رو بهم بده یا این شرایط رو تحمل کنم تا به دلوکستین ۲۰ عادت کنم نمیدونم چکار باید بکنم
    در ضمن دکتر قبلا برای مواقع اضطراب بوسپیرون بهم داده بود این چند روز که مضطرب میشم یک عدد بوسپیرون ۵ میخورم تا آروم بشم
    بیشتر نگرانیم اینه که تا آخر عمرم درگیر داروهای اعصاب باشم بخاطر اختلال اضطراب فراگیر اینرو هم بگم که بیماریم ژنتیکی هست

    • لطفا شرح حال طولانی ننویسید
      شرح حال طولانی رو در اتاق ویزیت و مشاوره باید به درمانگر خودتون ارائه کنید
      اینکه شما تا کی باید دارو بخورید بستگی به تشخیصی داره که براتون گذاشته بشه.من اینجا نمیتونم نظر بدم چون نمیشناسمتون و تشخیصتون رو نمیدونم

      • ممنون از پاسخ دهی شما دکتر
        معمولا اطرافیان و خانواده خوردن داروهای اعصاب و رفتن به دکتر روانپزشک رو تایید نمیکنن و آدم رو در مورد مصرف داروی اعصاب به تردید میندازن باید این کارهارو ازشون پنهان کنم‌.
        در مورد مصرف دارو های اعصاب هیچ کجا کامل توضیح داده نشده برام یه مسئله مبهم هست
        مثلا میشه مثل قرص فشار کسی تا آخر عمرش قرص اعصاب بخوره ؟

        • سئوالات این مدلی فایده ای جز ایجاد حس ناامیدی نداره
          این دارو رو بمدت ۶ ماه یکسال مصرف می کنند و بعد در صورت لزوم دوباره تکرار میشه

  2. مطالعه مطالعه مطالعه
    ۱ از مسائل احساسی تا میتونید فاصله بگیرید مثل خوندن رومان و دیدن فیلمهای رومانتیک…اخبار سیاسی
    ۲ ورزش کردن مرتب
    ۳ مشغول به یادگیری یک مهارت خاص ویژه ی خودتون مثلا تعمیرات موبایل و کامپیوتر
    ۴خواب خوب و تغذیه ی خوب داشته باشید
    ۵ با دو سه تا ادم جا افتاده و عاقل همیشه مشورت کنید.چون در این سن طعمه ی خوبی برای ادمهای سودجو هستید تا از شما سواستفاده ی مالی و فکری و انرژی و…کنند
    ۶ کتابهای با فلسفه ی سیاه و ناامیدی نخونید
    ۷ یک دیدگاه اعتقادی حتما داشته باشید
    ۸ بخاطر کسب هویت با هر کسی از هم جنسهای خودتون دوستی نکنید

  3. سلام اقای دکتر،من دختری ۱۷ سالم
    تقریبا یک سالی میشه سر هر چیز کوچیکی زود عصبی میشم و وسواس فکری شدید دارم،هی به خودم فکرای بد و تلقین میکنم
    وقتی اعصابم خورد میشه دلم میخاد یک چیزیو بشکونم بعدشم از عصبانیت گریم میگیره
    سر قیافه خیلی وسواس دارم،روزی نشده که راحت باشم
    باید چیکار کنم؟

    • بله تحریک پذیر و عصبی مزاج هستید و وسواس بدریخت انگاری هم دارید
      هم دارو هم مشاور نیاز دارید

  4. سلام اضطراب اجتماعی دارم که حدوا ۵ سال با پراپرانول کنترلش کردم ولی الان دیگه تاثیری نداره.وبا این حال دوست ندارم هیچ جا برم.۳جلسه روانشناس رفتم ولی تاثیری ندیدم.همزمان باهم برم پیش روانشناس و روانپزشک؟یا فقط روانشناس ادامه بدم؟

  5. سلام دکتر جان
    بنده دختری ۲۳ ساله هستم
    از شهریور امسال شب ها قبل از خواب پرش عضلانی رو داخل پاهام داشتم که بیشتر میشد
    بعد از یکماه بصورت ناگهانی

    • اولا که ویتامین و مکملهایی مثل منیزیوم و کلسیوم و کرومیون و ویتامین د و پتاسیم به بدنتون برسونید.شاید یه عنصری در بدنتون کمبود داره
      دوما فعلا باید یک شل کننده عضلانی براتون تجویز کنند مثل تیزانیدین یا باکلوفن یا کلونازپام
      تا زمانی که به تشخیص دقیق برسند

  6. سلام دکتر جان.خیلی ممنونم ازتون که سوالات مردم رو پاسخ میدید و توی این شرایط روحی به ما کمک میکنید.
    یه سوال داشتم خدمتتون،من ۱۸ سالمه و میخوام برای کنکور درس بخونم.قبلا خوب میتونستم و با این موضوع و مطالعه ی مستمر مشکلی نداشتم،اما از از زمانی که وارد دوره ی نوجوانی شدم و بخصوص زمان دبیرستان دیگه مطالعه واسم سخت شد.مواقع امتحان و آزمون استرس میگیرم و درحالی که خودم میدونم با یه مدت کوتاه زمینه سازی میتونم نتیجه خوبی حاصل کنم اما اضطراب تا لحظه ی آخر نمیذاره که کاری واسش کنم.ترس از شروع هم گرفتم و توی مطالعه ی درسی وقت هایی که یه موقعیت آزمایشی وجود داره مثل آزمون ورودی برای جایی ترس از شروع اجازه ی اقدام به من نمیده.
    بنظرتون چیکار باید کنم دکتر.؟

  7. سلام دکتر جان من یه پسر جوون ۱۸ساله هستم که سال پشت کنکورم.تو بچگی خیلی اهل درس بودم و با اشتیاق میخوندم اما از همون زمان من مشکل استرس رو داشتم و شبای امتحان همیشه بهم سخت میگذشت چون خانوادم سخت گیر بودن و توقع ها بالا بود و عملکرد خوبی رو از من دیده بودن دیگه عادت شده بود و به نوعی اصلا جای انتظاری نبود که من شاید توی یه کوییز یا آزمون یا المپیاد کم بیارم.پتانسیل شکست وجود ندتشت و این حس به منم منتقل شد تا اومدم دبیرستان.تو دوران دبیرستان و بعد از بلوغ خیلی حال و روزم تغییر کرد کلا عوض شدم دیگه نمیتونم مثل سابق باشم راحتیم ازشم گرفته شده همیشه استرس دارم.مثل هم سن های خودم نمیتونم با خیال راحت تفریح کنم و انگار مطیع شدم که یکی دیگه بهم بگه چیکار کنم.احساس میکنم اگه خودم تصمیمی بگیرم که مطابق میلم باشه یه چیزی خراب میشه و فرضا کنکور خراب شه یا یه امتحانو پاس نشم آخر دنیاست!
    خیلی وقت احساس افسردگی میکردم تا رفتم دکتر الان سه ماه هست که سیتالوپرام۲۰ استفاده میکنم حال و روزم بهتر شده اما همچنان وقتی توی موقعیت حساس مثل امتحان یا آزمون یا اتفاقات نگران کننده قرار میگیرم حالم خیلی بد میشه تعادلم رواز دست میدم.چیکار باید کنم؟

    • خب آدم در طول زندگیش مقاطع مختلفی رو میگذرونه و نمیشه مطمئن بود همیشه یک طور بمونه.مثلا همیشه درسخوان و با تمرکز و یا همیشه زرنگ و ورزشکار باشه
      مهم اینه که ما در هر مقطعی سریعا خودمونو با شرایط جدید هماهنگ و مطابق کنیم
      اولا شما نیاز به آموختن روش‌های کنترل استرس دارید که باید از روش‌های شناختی و رفتاری استفاده کنید
      دوما شاید داروهای رده snriمثل دلوکستین و ونلافاکسین بتونه کمک بیشتری به شما بکنه و یا اینکه کنار همون داروی اصلیتون یک دارویی که افکار اضطرابی رو جارو میکنه به شما داده بشه مثل پرفنازین و یا اریپیپرازول و ریسپریدون

  8. سلام دکتر جان ببخشید من پارسال خانمم یه مشکل پیدا کرد که خدا را شکر بعد از تقریبا ۲ ماه مشکل مریضیش حل شد ولی تو این مدت من خیلی فشار عصبی زیادی داشتم و استرس و اضطراب شدیدی را تجربه کردم و حالم خیلی بد بود ولی بعد از اون جریان به حالت عادی برگشتم ولی از اون به بعد هر مشکل و مریضی کوچیکی که برام پیش میاد به هم میریزم و فکر میکنم یه مریضی بدی گرفتم و اضطراب و استرس میاد سراغم الان هم ۳ هفته پیش غدد لنفاوی زیر فک راستم زیر دست میومد مراجعه کردم به پزشک و با قرص چرک خشک کن کوچک شد ولی هنوز استرس و اضطراب دارم و بعضی وقتا تیر میکشه و درد میکنه و استرس و اضطرابش دست از سرم بر نمیداره و مدام فکرای بد میکنم.لطفا راهنماییم کنید دکتر هم رفتم قبلا سرترالین ۵۰ و پوکساید ۱۰ میخورم.

  9. لطفا به دادم برسید
    من خانم۳۳ ساله هستم با وضع مالی و زندگی خوب.دوران مدرسه به شدت درس خوان و حساس به نمره و ادم استرسی بودم ولی از این خلقم بدم میومد،تشویقها و انتظار بالای خانواده از من باعث میشد که به هر قیمتی که شده خودم رو به آب و اتیش بزنم تا ۲۰ بگیرم. شب کنکور حالم بقدری بد شد که تا صبح بدنم میلرزید و با استفراغ و تهوع شدید رفتم سر جلسه. ولی به خانه که برگشتم گویا یک کوه از پشتم برداشته بودند و نتیجه اصلا برام مهم نبود، فقط میخواستم دانشگاه و رشته متوسط قبول بشم. فکر میکردم برم دانشگاه اینهمه فشار درس و نمره بالا گرفتن و آرمانی را نخواهم داشت.
    ولی متاسفانه وضع بدتر هم شد. بطوریکه از شدت استرس و بی اعتمادبنفسی کلاس و خوابگاه برایم مثل زندان زجرآور و سرشار از استرس بود که حتی نمیتوانستم با یک نفر هم ارتباط برقرار کنم.از همه آن جو فراری بودم و هر هفته به خانه برمیگشتم.حتی مجبور به تغییر رشته شدم ،فکر میکردم اگر رشته و آن جو همکلاسیها را عوض کنم همه چیز خوب خواهد شد و من هم مثل بقیه از دوران دانشگاه لذت میبرم و این استرسها از من دور میشود. ولی باز با دیدن جو پراز رقابت ناسالم و درس خوان کلاس ناخودآگاه این حس بد در من بود حتی شبهای امتحان با لرزش بدنم نمیتواستم بخوابم و تا صبح از استرس حالم بد بود. سال اخر دانشگاه درامتحان یک درس به شدت اضطراب سراغم امد و بخاطر استرس شدید احساس مسخ شدگی سراغم امد. دنیا برایم زندان شد حالم بد شد. نتوانستم دیگر مثل فبل خودم را کنترل کنم.در خوابگاه اتاقم را عوض کردم.فکر میکردم هم اتاقیهایم باعث استرسم هستند ولی حالم بدتر هم شد و حملاتی که اونموقع اسمش رو نمیدانستم به سراغم آمد و حال و روزم بدتر از همیشه شد طوریکه دچار افسردگی شدید همراه با وسواس فکری و بیماری روحی و ضعف اعصاب شدید شدم.احساس میکردم مسخ شده ام. و فقط گریه و حال بد و بیقراری فوقالعاده شدید داشتم.به زور و اذیتهای شدید روح و روانم توانستم لیسانس را با معدل بالا تمام کنم. ولی ۳ سال بعد از اتمام دانشگاه از خانه نمیتوانستم برم بیرون. درس هم برای ادامه تحصیل نمیتواستم بخوانم. چون همه آن دوران در من تداعی میشد. خانه هم برایم زندان و تاریک بود، مغزم حالت قبل را نداشت، گویا در یک پیله تاریک اسیر بود .به روانپزشک رفتم ولی دارو هیچ اثری در من نگذاشت. حتی کارهایی که قبلا از انجامش لذت میبردم هم مثل ورزش و کتاب و مهمانی هم دچار حملات پانیک میشدم . این حال یواش یواش با سرعت لاکپشت از من دور شد طوریکه عید که میشد حالم کمی بهتر میشد ولی اواخر شهریور که حس و حال درس و مدرسه بود در من زنده میشد و همان اتفاقات و مسخ شدگی سراغم می آمد.روانپزشک هم مراجعه میکردم ولی داروها هیچ تاثیری درمن نمیگذاشتند.بعد از۴ سال کمی بهتر شدم بهارشد. توانستم ازدواج موفقی کنم و راضی و خوشحال بودم. ولی باز با امدن فصل درس و مدرسه حالم ناخود اگاه برگشت و من عصبی بودم که چه شده باز!!!!! و کلی سوال در ذهنم که دانشگاه و درس که تمام شده چرا من باز اینطور شدم؟!!!!. و شوهرم هم از مشکل من مطلع شد و مرا دکتر میبرد. مسخ شدگی مغز تا اخر زمستان با من بود. بعدش توانستم باردار شوم و حالم عالی بود ولی چون ۳ ماه آخر بارداری ام به پاییز ختم شد باز حالم بد شد، ولی ایندفعه خیلی بد، چون بچه ای در شکم داشتم و حملات پانیک و وسواس فکری که نکند بمیرم و بچه در شکمم چه حالی دارد مرا تا حالت مرگ برد. اتاق عمل با بیحسی سزارین شدم و احساس میکردم روحم از بدنم خارج شده و از بالا همه را میدیدم از بچه ام تا یکسال فراری بودم و باز مسخ شدگی شدید مغز داشتم . احساس میکردم دچار دیوانگی شده ام. ولی به مرور زمان به سختی کمی ارام شدم و استرسها نیز رفت . توانستم ارشدم را در یک رشته اسانتر ادامه بدم و تا ۳ سال خوب خوب خوب شدم.
    اقای دکتر الان با تمام شدن درس ارشدم که بدون استرس گذشت ولی اکنون با تمام شدن دفاع ام و فارغ التحصیلی حالت شدیدتر از قبل به سراغم امده . اواخر شهریور ماه دفاع کردم و خوشحال، ولی چند روز نگذشت که حالتهایی به سراغم امد که تا حالا اونطوری نشده بودم. مغزم تاریک تاریک شد.بچه و شوهر و عزیزانم کنارم بودند ولی ناخوداگاه حالتهای خاصی مانند پوچی و نیستی و فنا در من بوجود امد، گویا داشتم از این دنیا میرفتم ، الان ۲ ماه شده مغزم دستور نمیدهد.دیگر فرق شب وروز و ناهار امروز و فردا و گرسنگی و تشنگی بچه عزیزم را و شوهر و مادر را نمیدانم. قلبم و مغزم و بدنم به شدت سنگین و پر از فشار اند. دچار هذیان گویی و سپس گریه های بلند و شدید شده ام. ایندفعه گویا واقعا دیوانه شده ام. جنون به من دست داده.فکرهای عجیب و غریبی به سراغم می آید.احساس میکنم مرده ام. و نباید زنده میماندم. احساس میکنم الان وسط یک برزخ هستم . نه مرده ام نه زنده.به اخر خط رسیده ام.فقط دارم نفس میکشم، هیچ چیزی را درک نمیکنم. احساس میکنم زندگی و زمان مرا مثل مرده و جسدی بدون هیچ اختیار و اراده بر زمین میکشاند، حالم بقدری بد است که امیدی ندارم.با اینکه بچه ای کوچک۵ ساله دارم ولی از خدا مرگم را میخواهم.چون نمیخواهم کارم به دیوانه خوانه بکشد.حالم خیلی بد است
    دوماه است که پیش روانپزشک رفتم. دارهای الونتا۷۵ ، رسیپروز و پروپانول و کلونازپام و رهاکین تحویز کرده است. ولی هیچ تاثیری نداشته.

    از چه کسی کمک بخواهم

    پاسخ

    • نه
      شما دیوانه نیستید و نخواهید شد
      علاوه بر روانپزشک به روانشناس هم مراجعه کنید تا اینهمه هیجانی که دارید رو بتونید مدیریت کنید

  10. سلام آقای دکتر من یه دختر ۱۶ ساله ام همش استرس دارم شبا نمیتونم بخوابم یا اگر بخوابم زیادمیخوابم همش دلم میخواد تنها باشم تو جم بودنم اذیتم میکنه فک کنم یه یک سالی مشه دچارش شدم حرفای دیگران رفتارشون حتی یه سری صداها واقعا عصبیم میکنن یه بار دست به خودکشی زدم جواب نداد و متاسفانه الان زندم
    بعد اون با کاتر رویه دستم خطای آروم میکشیدم یا با زدن جسمی یا مشت زدن به دیوار خودمو خالی میکنم
    میشه کمکم کنین از خودم بدم میاد احساس پوچی میکنم احساس میکنم چیزی نمیتونم خوشحالم کنه استراسا واقعا اذیتم میکنن دیگه تحمل ندارمممممم

    • شما یه سری مشکلات روحی روانی داری که از سطح بالای تنش و و اضطراب درونی ناشی میشه.تحمل ناکامی رو نداری.دچار بی ثباتی هستی. و احتمالا از درون صاحب یک هویت منسجم نیستی. نوسان خلقی هم احتمالا داری
      بهتره از همین سن کمی که داری روی خودت کار کنی و زودتر خودسازی انجام بدی
      بخشی از درمانت با دارو انجام میشه و بخشیش به کمک رواندرمانیه

  11. ببخشید دکتر من از دوران دبستان هم تو مدرسه وقتی میخواستم درس جواب بدم شفاهی یا انشا بخونم یا کنفرانس بدم دچار اضطراب میشدم ولی الان که ۴۰ سالم شده درباره سلامتی خودم و خانوادم در مورد مریضیهای سخت خیلی نگرانم و اضطراب دارم و هیچ طوری نمیشه کنترلش کرد.روزی یه سرترالین ۵۰ و پوکساید ۱۰ میخورم پوکساید را بیشتر میخورم ولی افکار منفی دست از سرم بر نمیداره….

  12. سلام جناب دکتر
    دکتر بنده ۲۰ روز پیش پاروکستین ۵ شبا دادن و گفتن ۱۰ روز بعد ۱۰ میلیش کن شبها بعد شام نه خواب۔ این هفته گفتن از روز ۲۰ به بعد و بعددناهار ۱۰ میلی هم اضافه کن۔ من شبها مسکل بد خوابی دارم نصف سب پا میشم۔ دکتر گفته چیییت نیست در واقعیت ولی من به خصوص که نصف شب پا میشم خوابم خیلی بد میشه و صبح ها تا ظهر حالم یه جوریه و اصلا تا ظهر تشتها هم ندارم۔ برای خواب چون زور کردم اگزازپام گفتن بخور ولی نمیدونم بخورم یا نه۔ این حال صبح تا ظهر ها به چه دلیل هست دکتر؟ بعد این بی اشتهایی رو چکار کنم؟
    ممنون

  13. سلام.من ۲۲سالمه و از همون بچگی یادمه که ترس از صحبت در جمع داشتم.وقتی جلو کلاس انشا میخوندم صدام تغیر میکرد و وقتی طول میکشید خوندنم،دستام هم میلرزید.الان هم خیلی زود عصبی میشم و موقع جر و بحث با یکی ،ناخودآگاه بدنم شروع به لرزش میکنه که خیلی ناراحتم کرده این موضوع.لطفا راهنماییم کنید

  14. سلام خسته نباشید من دوسال ازدواج کردم اوایل وقتی مشکل یا بحثی پیش میومد همسرم به یکباره قلب درد شدید میگرفتویا از کوره درمیره وهرچی از دهنش درمیاد و میگفت که بعدش بشدت پشیمون میشد و دلجویی میکرد چون خیلی احساسیه اما به تازگی چندبار پیش اومده که بحثی پیش میاد تمام بدنش بی حس میشه و سرگیجه میگیره و خودش میگه نمیتونه بدنش و تکون بده بعدش یکم زمان میگذره بهتر میشه البته اینم بگم که فشار روحی خیلی زیادی و داره تحمل میکنه اما خیلی نگرانشم میترسم خداینکرده سکته کنه چون پدرش سابقه سکته مغزی و بیماری دماس داره لطفا اگر دارویی باید مصرف کنه یا دکتر مغز و اعصاب نیاز داره بهم بگید

  15. سلام خسته نباشید من خواهرم ۱۰سال قرص اعصاب میخوره ‌‌اصلاخوب نشده حتی بهش چند جلسه شک زدن بازم خوب نشده افسرده وبیقرارا خیلیم هم اضطراب داره و ست به خشونتم میزنم به نظر شما باروانکاوی خوب میشه ما چیکار کنیم

    • احتمالا دو قطبی یا روانپریش هستند
      در اینصورت خیر به روانکاوی نه تنها برای ایشون خوب نیست
      بلکه مضر هم هست.وقت و پول خودتونو تلف نکنید
      تعداد افراد کمی هستند که برای روانکاوی موثرند

Comments are closed.